شب نوشته

متن مرتبط با «مادربزرگ» در سایت شب نوشته نوشته شده است

مادربزرگ

  • مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !شاید بعدها کسی آمد پیِ‌شان ...مثل آقاجانکه مادربزرگ را بُرد ...! + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ساعت 6:56 توسط محمد | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها