تمام تاریخ را مرور می کردم،
تشنه ام می شد، یاد پدرم می افتادم
و باز به آن جا بر می گشتم
که جلو در اتاقش سیخ وصاف بایستم
و به حرف هاش گوش کنم.
حتی فرصت داشتم به سال های بعد فکر کنم،
و او همچنان حرف می زد.
آن قدر که احساس می کردم
یک ماه گذشته است
و من مثل یک خیال در ماه دیگری هستم.
((عباس معروفی))
برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 163