كه بتوانم رازهایم را توی آن بگذارم
و درش را قفل كنم؛
چون تو همه قفلها را باز میكنی.
میدانم هیچ جایی نیست
كه بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان كنم؛
چون تو تكتك كلمههای دفتر خاطراتم را میدانی ..
حتی اگر تمام پنجرهها را ببندم،
حتی اگر تمام پردهها را بكشم،
تو مرا باز هم میبینی و میدانی
كه نشستهام یا خوابیده و میدانی
كدام فكر روی كدام سلول ذهن من راه میرود.
تو هر شب خوابهای مرا تماشا میكنی،
آرزوهایم را میشمری و خیالهایم را اندازه میگیری.
تو میدانی امروز چند بار اشتباه كردهام
و چند بار شیطان از نزدیكیهای قلبم گذشته است.
تو میدانی فردا چه شكلی است
و میدانی فردا چند نفر پا به این دنیا خواهند گذاشت ..
تو میدانی من چند شنبه خواهم مُرد
و میدانی آن روز هوا ابری است یا آفتابی ..
تو سرنوشت تمام برگها را میدانی
و مسیر حركت تمام بادها را.
و خبر داری كه هر كدام از قاصدكها
چه خبری را با خود به كجا خواهند برد ..
تو میدانی، تو بسیار میدانی ...
خدایا میخواستم برایت نامهای بنویسم ..
اما یادم آمد كه تو نامهام را پیش از آن كه نوشته باشم،
خواندهای .. پس منتظر میمانم تا جوابم را فرشتهای برایم بیاورد ..
"عرفان نظر آهاری"
برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 168