وقتی به چشم هایت نگاه می کنم بویِ خاک آفتاب خورده به مشامم می رسد در گندمزاری میان خوشه ها گم می شوم… چشم هایت بی هیچ مکثی چون تغییر بی پایان ماده با درخشندگی های سبزگونشان همانند پرتگاهی ابدی اند
همان که هر روز پاره ای از رازش را فاش می کند اما هیچ گاه به تمامی تسلیم نمی گردد…